بغضی که در گلو ماند…
خاطره محمود روشن (نویسنده)
درباره شهید اصغر کریمی
مرحله ی دوم عملیات کربلای 1 بود…
شب شد و هنگام حرکت فرارسید. فاصلۀ ما تا منطقهای که قرار بود در آن عملیات انجام بدهیم، زیاد نبود. سایر گروهانهای گردان علیاکبر هم آمادۀ حرکت شده بودند. من در گروهان فتح، اصغر کریمی را دیدم که سرگرم توجیه نیروهایش است. رفتم و با او خداحافظیِ گرمی کردم. اصغر به من گفت: «اگه شهید شدی شفاعت یادت نره.»
ـ من که لیاقت شهادت ندارم، ولی اگر تو رفتی من رو فراموش نکن.
با هم دست دوستی دادیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم.
قطره اشکی را در گوشۀ چشمانش دیدم، ولی چون نیروهایش آن اطراف بودند، نخواست آنها متوجه اشک ریختنش شوند.
آخرین جملهای که اصغر به من گفت این بود: «محمود، دلم گرفته!»
خلوت و سکوتِ من و اصغر را یکی از نیروهایش شکست و آمد تا با او خداحافظی کند.
من هم با اصغر وداع کردم و به او التماس دعا گفتم و جدا شدم.
او در همان مرحله از عملیات به شهادت رسید…
- صفحه 350 و 351 کتاب اعزامی از شهرری
https://www.ali-akbar.ir/شهدا/شهید-اصغر-کریمی/2697/