ایثارگران
خاطره برادر محمد سعیدی نژاد (خیارجی)
درباره شهید حسین زارعین
چند دقیقه ای بود که دیگر صدای عمو حسن (کولیوند) به گوشم نمیرسید.
آفتاب داشت بالا میآمد…
از پل شلحه که رد شدیم، وارد خاکریز عراقیها شدیم.
از خاکریز بیرون آمدم و شروع کردم تیراندازی به سنگر تیربار دشمن
چیزی نگذشت که تک تیرانداز دشمن از نخلستان سمت چپ، با سیمینوف به مچ دستم شلیک کرد.
گلوله بعد از شکافتن مچ دستم و سوراخ شدن اسلحه در شانه ام جا خوش کرد…
به سختی خودم را رساندم به خاکریز
نشسته بودم و از درد به خودم میپیچیدم که ناگهان دیدم یکنفر از فصلهی ده متری دارد سینه خیز به طرفم می آید.
به من رسید. میخواست مچ دستم را ببندد که بهش گفتم: شانه ام بدجوری میسوزه.
ناگهان نیم خیز شد، قیچی را درآورد تا بادگیرم را پاره کند که ناگهان همان تک تیرانداز دوباره شلیک کرد و این بار گلوله به پشت سر او اصابت کرد و از پیشانیاش خارج شد… چند نفس عمیقی کشید و بر روی سینه ام آرام گرفت…
او کسی نبود جز حسین زارعین امدادگر گروهان ادوات
روحش شاد و یادش گرامی باد