از علی اکبر جدم که بیشتر نبود
نقل از رضا شاعری (برادر شهید جواد شاعری)
خرداد۸۸؛ عظیم بابایی شهردارِ وقت منطقه۱۷ به همراه همکارانشان به منزلمان آمدند.
آقای بابایی پس از ديدن عکس آقا جواد و دو برادر ديگرم بر روی دیوار خانه، از مادرم پرسيد:《حاج خانم سخت نيست؟! ۳تا جوون از دست دادی؟ مخصوصا آقا جواد که تو منطقه شهيد شده؟》
سیدخانم نگاهی کرد و گفت: 《 سخته؟… سخت که هست، اما چی بگم! از علی اکبر جدم که بيشتر نبود.…》
***
در ميان كساني که براي گرفتن پيكر شهيد جواد شاعری به معراج الشهدا رفته بودند؛ معصومه سادات هم بود. در آن ساعت، سيدخانم احساس مي كرد، خداوند نيروي عجيبي به او داده است؛
وقتي وارد معراج شدند، سيدكريم، پسرعموی روحاني سيدخانم که همراهش رفته بود؛ با دیدن صورت متلاشي شده جواد بغضش ترکيد و با صداي بلندگريست!
اما سيدخانم سينه جواد را بوسید و در ميان حیرت و شگفتي همراهان گفت:
«جواد چريك! رخت شهادتت مبارك! خدا از ما قبول کنه ان شاءالله.»
زن ها همیشه دسته گلی آب داده اند
اینجا به کرخه و آنجا به رود نیل