از جنگ با «دشمن بعثی» تا جنگ با ویروس «کرونا»
خاطره ارسالی برادر علی زرکوب
عملیات خیبر تازه تمام شده بود… به همراه شهید امرالله بابابزرگی توی چادر نشسته بودیم. یکوقت دست در جیبش کرد چیزی دربیاورد که عکس پاره شده ی یک کودکی یکی دو ساله هم بیرون افتاد!…
پرسیدم: این عکس کیست؟!…
گفت: فرزندم
گفتم: چرا پاره است؟!…
تعریف کرد: حین عملیات، وقتی دشمن منوّر زد، به زمین خزیدم. با خودم گفتم از فرصت استفاده کنم و با دیدن عکس فرزندم،کمی از دلتنگی ام کم کنم. اما… عکس؛ پایم را سست کرد! توان بلند شدن و حمله به دشمن را از من گرفت. عکس؛ زمینگیرم کرد… من هم برای رهایی از سستی، عکس را پاره کردم و بلند شدم.
***
و اکنون 9 اسفند 1398
یعنی درست 36 سال بعد از آن شب
دیدم که تلویزیون با سرپرستار خانمی مصاحبه می کرد؛ کسی که در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا است:
آن بانو می گفت: 10 روز است به خانه نرفته ام و 2 فرزندم را ندیدم
گزارشگر پرسید: از سلامتی خود نگران نیستید؟
و زن جواب داد: هستم، اما به وظیفه ام عمل می کنم
***
خدای من!
این مردم برای توقیام کرده اند وبرای تو راست قامت و باثبات ایستاده اند…
یک روز در جبهه های جنگ علیه دشمن بعثی
و یک روز در بیمارستان، علیه ویروسی که به جان مردم افتاده
خدای من!
بازهم کمکمان کن…
(خاطراتتان از دوران حضور در گردان حضرت علی اکبر را با ما به اشتراک بگذارید)
خدا به همه ی ایثارگران خیر بده
اجرشون با سید و سالار شهدا امام حسین
که خودش آخر همه ایثارگرا بود