با ما در ارتباط باشید : 09199726467

یادها

آنها که هنوز نیامده، می‌خواستند بروند!…

خاطره از حاج حمید پارسا:

اول آبان 64 بود و گردان حضرت علی اکبر، در مأموریت پدافندی جزیره مجنون به سر می برد.

خبر رسید عده ی زیادی به پادگان دوکوهه آمده اند که از آنها، تعدادی هم به گردان علی اکبر اختصاص یافته.

حمید تقی زاده که آن زمان سرپرست گردان بود، مرا مأمور تحویل گرفتن آنها کرد و گفت:

«نیروهای تازه نفس آمده اند. برو دوکوهه، آنها را تحویل بگیر. ببرشان بالای دوکوهه چادر بزنید، سازماندهی شان کن، تا ما بیاییم.»

اطاعت امر کردم…

به پادگان دوکوهه رفتم و نیروهای جدیدالورود را تحویل گرفتم. چادر و تجهیزات را توی وانت گذاشتم. نیروها را به صف کردم و از جلو نظام… پیاده راه افتادیم به سمت کوهی که در شمال دوکوهه قرار داشت.

در میان نیروها، اکیپی بودند از بچه های تهران، محله بریانک و امامزاده معصوم. مسلم اسدی سردسته شان بود و رفقایش: امیر علیزاده، حسین ظهوریان، جلال شاکری و چند نفر دیگر هم پای ثابت شوخی هایش بودند.

بچه هایی باصفا و بامرام بودند، اما به شدت شوخ و بذله گو. از هر سوژه ای برای خنده، استفاده می کردند.

 

***

 

من با دار و دسته ی مسلم، از همان روز اول به مشکل برخوردیم!

آنها دوست داشتند یکراست بروند خط مقدم! هر چه می گفتم اینطوری که نمی شود! شما تازه آمده اید. اول باید سازماندهی شوید، آموزش ببینید و… به خرجشان نمی رفت. می گفتند مگر ما را به گردان علی اکبر تخصیص نداده اند؟… مگر الان گردان علی اکبر مشغول پدافند در جزیره مجنون نیست؟… خب ما را هم ببر همانجا.

فایده نداشت و من که از سرپرست گردان دستور گرفته بودم در محلی بالای دوکوهه منتظر بمانم، به اصرارهایشان بی توجهی کردم.

آنها هم وقتی دیدند حرفشان اثری ندارد، هنوز نیامده، بنای رفتن گذاشتند!… گفتند اصلا ما می رویم! ما از این گردان می رویم یک جای دیگر! آمده ایم برویم جنگ، برویم خط مقدم…

 

***

 

مسلم و رفقایش هیچوقت از گردان علی اکبر نرفتند. اتفاقا خیلی زود با هم رفیق شدیم. چیزی نگذشت آنها که از محله جنوب شهر تهران آمده بودند و سبک رفتاری خاص خودشان را داشتند، محبوب دل همه ی بچه های گردان شدند. روزها خنده از لبشان نمی افتاد و شبها، هنگام راز و نیاز با معبود، اشک بود که از چشمانشان جاری بود.

آن اکیپ جذاب و دوست داشتنی، همانها که هنوز نیامده می خواستند بروند، ماندند و حماسه ها آفریدند. و همگی به شهادت رسیدند.

شهید مسلم اسدی با نبوغی که داشت به سرعت از نظر نظامی رشد کرد و مسئولیت های مختلفی را در گردان علی اکبر به عهده گرفت و در تمامی دوران نبرد با دشمن رشادت های بسیاری از خود نشان داد و در آخر در سمت معاونت گردان حضرت علی اکبر حماسه آفرید و خدایی شد. حالا شهید مسلم اسدی از شهدای شاخص گردان علی اکبر است.

 

از صفحه شهید مسلم اسدی دیدن فرمایید

 

روحشان شاد و یادشان گرامی

از راست: شهید حسین ظهوریان، شهید مسلم اسدی، شهید جلال شاکری
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رحیمی
رحیمی
4 سال قبل

روحشان شاد؛ عشق به شهادت در چهره آنها مشخصه

غلامرضا خرمجاه
غلامرضا خرمجاه
4 سال قبل
پاسخ به  رحیمی

سلام قلبم آ کنده از درد و حسرت شد تصویر این سه عزیز که جدا سرباز امام زمان بودن خالص بی حاشیه و بی ریا دوست داشتنی ،من در آ ن زمان به این سه عزیز عشق می‌ورزیدند خصوصا مسلم عزیز ، مدال پر افتخار شهادت گوارای وجودشان خدایا فقط تو از قلب من با خبری که چقدر غصه دار هستم روحشان شاد و همنشین انبیا ئ الهی شوند

کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
4 سال قبل

روحش شاد
بعید میدونم دیگه مثل اینها از مادر زاده بشن

جواد اویسی
جواد اویسی
4 سال قبل

یادشان بخیر
مسلم و جلال صیغه برادری خونده بودن
فوتبال مسلم خیلی خوب بود
چاقویی که ظهوریان به من دادهنوز دارم

همچنین ببینید
بستن