آقا مهدی
شهید مهدی بختیاری
به روایتِ جانباز مجید رضاییان
-
ورود به گردان علی اکبر
مهرماه سال 1365 تازه از نیمه گذشته بود. ما در اردوگاه قلاجه به سر می بردیم. یکروز بعدازظهر در چادر گروهان فتح نشسته بودیم که کسی آمد گفت: «یک نفر آمده سراغ برادر مسلم اسدی را می گیرد.»
آن زمان؛ مسلم اسدی؛ فرمانده گروهان فتح بود، علی کوثری؛ پیک گروهان، جلال شاکری؛ منشی گروهان و من هم همراه گروهان بودم.
از چادر بیرون رفتیم… فردی را دیدیم با محاسن نسبتا بلند… مسلم را که در همان حوالی بود صدا زدیم. مسلم وقتی او را دید خیلی خوشحال شد. شاید هم منتظرش بود.
مسلم دعوتش کرد به چادر و معرفی اش کرد به ما. مهدی بختیاری دوست بود، دوست و هم محل مسلم.
***
-
آقا مهدی
یکی دو روز بعد، گردان از قلاجه به اردوگاه روبروی دوکوهه نقل مکان کرد.
حالا دیگر مهدی بختیاری دوست هم که ما «آقا مهدی» صدایش می زدیم، در چادر ما، چادر گروهان فتح، بود. خیلی زود با او انس گرفتیم. آقا مهدی؛ هم خیلی خوشرو بود هم خیلی متین و دوست داشتنی. معنوی بود ولی اهل تظاهر نبود.
کم حرف می زد اما مشخص بود که بسیار باتجربه است. نفوذناپذیر هم نبود. زود با بچه ها انس می گرفت.
من از طریقی متوجه شدم که او قبلا در تیپ 63 خاتم الانبیا (تیپ مخصوص توپخانه و آتشبارها و کاتیوشا و…) خدمت می کرده. یکبار هم که لباسش را عوض می کرد، بر حسب تصادف متوجه آثار یک جراحت عمیق بر روی کتفش شدم که نشانگر آن بود که در عملیاتهای قبلی شرکت داشته و مجروح شده بوده.
آن زمان من و او هر دو نیروی آزاد و همراه گردان بودیم. کم کم رفاقتمان بیشتر شد. شهید علی کوثری و شهید مسلم اسدی هم در دایره رفاقتمان بودند. شهید حسین جامد هم که به خاطر دوستی با من و مسلم، به چادر ما رفت و آمد داشت، با او دوست شد. حسین جامد که رفتارهای داش مشتی داشت به او می گفت: “آ مِیتی”
***
-
جدایی
20 روزی را در همان اردوگاه بودیم. 9 آبان گردان به مرخصی رفت و 25 آبان برگشتیم.
همیشه فکر می کردم با همین جمع به عملیات خواهیم رفت. ولی یک روز بعد از بازگشت از مرخصی فهمیدیم قرار است تغییراتی در سازماندهی گردان رخ دهد؛
مسلم اسدی به عنوان فرمانده دسته ویژه انتخاب شد، علی کوثری به عنوان پیک و مهدی بختیاری هم به عنوان معاونش. حتی حسین جامد را هم از گروهان ادوات به دسته ویژه فراخواندند.
و به این ترتیب، بین من و آنها فاصله و جدایی سازمانی افتاد…
27 آبان منتقل شدیم به سد تنظیمی دز برای آموزش آبی-خاکی.
دیگر چادرهایمان با هم فاصله داشت، اما هر وقت فرصت می کردیم، می رفتیم و ساعاتی را با هم بودیم.
یکبار بی اجازه و بدون اطلاع فرمانده گردان، سه چهار نفری زدیم به آب. مشغول شنا در رود دز بودیم که فرمانده متوجه شد و با قایق آمد سروقتمان. بعد از آن که کلی به ما آب داد (اصطلاحا) و تنبیهمان کرد، ما را برگرداند.
***
-
مواظب خودت باش!
در عملیات کربلای 5 قرار بود دسته ویژه و دو گروهان نصر و فلق کار غواصی انجام دهند.
در جریان مرحله ای اول عملیات، حسین جامد به شهادت رسید.
وقتی دسته ویژه برگشت، آقا مهدی پیش من آمد و چون برادرم به شهادت رسیده بود اصرار کرد که برگردم خانه. اما من ماندم.
در مرحله ای دیگر از عملیات، ساعات اولیه بامداد 23 دی، از پل کانال ماهی عبور کرده بودیم و قرار بود آنجا عملیات کنیم. ما که گروهان فتح بودیم، به سمت جنوب رفتیم اما برنامه تغییر کرد. به ما دستور بازگشت داده شد و قرار شد دسته ویژه به جای ما برود، ما هم برویم کنار جاده جاسم عملیات کنیم.
به این ترتیب، ما و دسته ویژه از راهی بسیار کم عرض (کمتر از 50 سانتیمتر) از کنار هم رد شدیم. بچه ها از نزدیک هم رد می شدند. آخرین نفراتی که از کنار هم رد شدند، من بودم از گروهان فتح و مهدی بختیاری بود از دسته ویژه. این آخرین دیدارمان بود… همین که مرا دید، با نگرانی نگاهم کرد و از من خواست مراقب خودم باشم. چند بار تاکید کرد و از هم خداحافظی کردیم…
دقایقی بعد، دسته ویژه با دشمن درگیر شد و آقا مهدی در همان درگیری به شهادت رسید.
***
- محاسن
شهید مهدی بختیاری دوست محاسن بلندی داشت. شانه ای هم داشت که با آن محاسنش را مرتب می کرد. یکبار نزدیک عملیات شده بود. افراد را ملزم کرده بودند که به دلیل گذاشتن ماسک ضدشیمیایی، ریششان را کوتاه کنند. او هم از این قانون مستثنی نبود و مجبور شد ریشش را کوتاه کند.