هممحل و همرزم
مصاحبه با حاج اکبر اسماعیلی درباره شهید حسن یداللهی
حسن یداللهی واقعا بچهی عجیبی بود. پسربچهای لاغر اندام که همیشه موقع رفت و آمد چند نفر همراه و در کنارش بودند.
من و او هم محل بودیم و من تا مدت ها که در گردان علی اکبر بودیم نمی دانستم.
ما هر دو از روستاهای شهریار بودیم. اسم محله ی ما علی آباد بود، اسم محله ی حسن، قاسم آباد (که الان بهشان می گویند شاهد شهر و صبا شهر). از قدیم بین افراد این دو محله رقابت و کلکل وجود داشت، من و حسن هم به شوخی سر همین قضیه بحث می کردیم. من می گفتم: «تو چرا اومدی تو این گردان؟… برو!…»، او هم به من همین را می گفت.
حسن به شدت خوش اخلاق و خوش برخورد بود. هر کس در نگاه اول او را می دید امکان نداشت جذب نگاه، برخورد و مهربانی اش نشود.
***
بچه های گردان حضرت علی اکبر، از تیپ های مختلف بودند. بعضی ها خیلی اهل شیطنت و شلوغ کاری بودند (که اتفاقا در عملیات ها هم روحیه ی بالایی داشتند)، بعضی ها هم خیلی معنوی بودند. حسن جزء دسته ای بود که با اینکه یک مقدار شلوغ بود اما به شدت معنوی بود. بهشان می گفتند بچه های «صَبَّحَکم الله»!
آقا جواد رهبر دهقان هم جز همین گروه بود؛ به شدت معنوی و در جای خود جدی، اما در عین حال اهل شوخی و لطیفه گویی. توی صبحگاه ها بعضی وقت ها انقدر لطیفه تعریف می کرد که بچه ها از خنده می مردند، ولی به وقتش، جدیت و عصبانیت را هم داشت طوری که بچه ها جرات نمی کردند حرف بزنند.
حسن یداللهی در گروهان “جواد رهبر دهقان“ بود. سن و سالش کم بود اما به معنای واقعی مرد بود. حسن طلبه بود. به جرأت می توانم بگویم که یک بار هم نماز شبش قضا نشد!
بچهی دل و جگرداری بود. بچه هایی که در عملیات ها با حسن بودند از شجاعت و رشادتش خیلی تعریف می کردند.