به همین سادگی!
![](https://ali-akbar.ir/wp-content/uploads/2020/08/عبدالمالکی-حسین-512x470.png)
از خنکای باد کولر تا گرمای 50 درجۀ جبهه
خاطره از مجید ایزدیار
درباره شهید حسین عبدالمالکی
حسین عبدالمالکی سرباز ارتش بود. او تلفنچی بود. صبح می رفت تهران و ظهر برمی گشت کرج. به همین راحتی، دورۀ سربازی اش را می گذراند!…
یکروز دیدم آمده به جبهه، گردان علی اکبر!
خیلی تعجب کردم!
گفتم: تو کجا؟!… اینجا کجا؟!…
تعریف کرد…
گفت: یکروز مثل همیشه نشسته بودم زیر باد کولر، هوا خنک و مطبوع بود… آب خنک و شربت هم کنار دستم بود…
یکهو برق رفت…
با رفتن برق، یک آن به خودم آمدم. گفتم: «خدایا من زیر باد کولر نشسته ام، در حالی که یکسری دارند در گرمای جبهه ها می جنگند و جان می دهند!…
همان روز رفتم پیش فرمانده مان، مرخصی گرفتم، اما به جای خانه، راهی جبهه شدم!
الان هم دادخواست فرار از خدمت برایم صادر شده!
***
به همین سادگی!
حسین با یک اتفاق معمولی، آدم دیگری شده بود.
راست گفت خدا که هر که را بخواهد، هدایت می کند… یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء ؛ سوره نحل، آیه 93
***
هر چه به عملیات نزدیک تر می شدیم، او هم آسمانی تر می شد…
حسین می گفت: خدا “باید” مرا شهید کند.
می گفتم: چرا می گویی “باید”؟!
گفت: خدا گفته “نماز بخوان”، گفتم “چشم”. گفته “گناه نکن”، گفتم “چشم”. من هم می گویم “شهادت”، باید بگوید “چشم!”
و خدا، خواستۀ حسین را اجابت کرد…
![](https://www.ali-akbar.ir/wp-content/uploads/2020/08/عبدالمالکی-حسین-300x300.png)